من می آیم..
آرام...بی صدا...
قدم بر میدارم درون کوچه های دلتنگی ات
تو در خوابی...
عمیق فرو رفته ایی در رویای مهتابی ات
از این من تا تو...
یک ترانه،یک رویا،یک مهتاب فاصله است
من می گذرم....
شب را می برم.....
تو بر می خیزی...
نگاه می کنی...
جای پایی برایت آشناست...
یک احساس بارانی...! آن زمان که بارش بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی گفت به کدامین گناه چشمانت بارانیست... |